شب بی ستاره

لحظه سخت خداحافظی

بهترینم ای کاش می موندی

من بدون تو چه میکنم ، من تاب بدون تو زندگی کردن رو ندارم..ای کاش حرفامو میفهمیدی ؛میدونستی که همه ی وجودم داره بهم التماس میکنه که نذارم بری،

ولی میدونم که توهم مجبوری، نمیدونم چرا الان، الان که خیلی به بودنت نیلز دارم،نمیدونم چرا خدا اینجوری باهام تا کرده،نمیتونم نمیتونم به فردا فکر کنم،من از فردا متنفرم

فردای بی تورو نمی خوام،فردایی که لحظات بی تو بودن رو به رخم بکشه نمی خوام ، فردایی که تو توش نباشی رو نمی خوام،

لعنتی من نمی تونم، من بدون تو نمی تونم

من نمی تونم روزی رو شب کنم که خبری ازت نباشه ، من نمی تونم تو هوایی که تو نیستی نفس بکشم ، من نمی تونم تو شهری بگردم که میدونم تو نیستی،

من بی تو غریبم..تنهام نذار..

بعد رفتنت چه می کنم...

دلم نمیاد باهات خدافظی کنم...

هیچ وقت نمی تونم

هیچ وقت..

 

+نوشته شده در دو شنبه 30 بهمن 1391برچسب:,ساعت22:42توسط حمیده |
سهم من

 

تو را و عشق تو را با کسی قسمت نمی کنم

تو سهم من از بهشتی

حرفهای تو آنقدر با طراوت است که دریا و باران همه به آن حسادت می کنند.

سر به روی مهربانیت می گذارم

و آهسته می گویم

دوستت دارم

با تمام وجودم

دوستت دارم

 

اون تیکه گوشتی که بهش میگن *دل* اگه فراموشت کنه میذارمش زیر گل..

+نوشته شده در دو شنبه 30 بهمن 1391برچسب:,ساعت13:15توسط حمیده |
لحظه تلخ

 

2ماه بودکه همدیگرو ندیده بودن،هیجان ازتوی چشمای هردوشون پیدابود.
دختر:یه چیزی بهت بگم؟یه راز!
پسر:بگو.
دختر:قول میدی فقط توی دل خودت بمونه؟
پسر:قول
دختر:م م م میدونی خیلی دوست دارم؟
این اولین باری بودکه دخترازاحساساتش باپسر حرف میزد.
پسر:میدونی چقدردوست داشتم اینو ازت بشنوم؟
ساعت12بود،سرعتشون بالا گرفته بود،تواتوبان امام علی(ع).یه9 ماشین ازسمت راست ازشون سبقت گرفته بود.سپر به سپر شدن.ماشین رفت روهوا.وقتی روی زمین رسیدن،یه دفعه یه ماشین خورد بهشون،ازهوش رفتن...
بعداز3 روز دختر به هوش اومد.بعداز9 روز پسرهنوز به هوش نیومده.دختر روز دهم رفت ملاقات عزیزش.دید همه دارن میدون به طرف اتاق پسر.ترسید...پاهاش سست شد...
باورش نمیشد خدا اون دوتارو برای هم نمیخواسته.یادش اومداون حرفی روکه پسر توی ماشین بهش گفته بود.
برای اولین بار پیشونی زخمی پسرو بوسید،برای اخرین بار  درکمال ناباوری بابدن بی جون عشقش خداحافظی کرد.
(میخواید بدونید پسرتوماشین به دخترچی گفته بود؟)

              زمرگم من نترسم اگر دنیا سرم ریزد
                                                                                     ازاین ترسم که بعدازمن گلم رادیگری بوسد

+نوشته شده در دو شنبه 30 بهمن 1391برچسب:,ساعت1:5توسط حمیده |
با من بمان آنان که رفتنشان را طاقت آوردم؛ " تو " نبودی....

با من امشب چیزی از رفتن نگو؛ نه نگو ، از این سفر با من نگو!

من به پایان می رسم از کوچ تو؛

با من از آغاز این مردن نگو!

کاش می شد لحظه ها را پس گرفت ،

کاش می شد از تو بود و با تو بود،

کاش می شد در تو گم شد از همه،

کاش می شد تا همیشه با تو بود...

+نوشته شده در شنبه 28 بهمن 1391برچسب:,ساعت18:48توسط حمیده |
به یاد اونی که همه باشن اون نباشه انگاری هیچ کس نیست...

دو روز دیگه قراره برا یه مدت بره یه مدتم نمیشه گفت , 3ماه!!!

نمیدونم تو این مدت بی اون چه میکنم ؛ ولی میدونم بدترین روزامو پیش رو دارم...

تنها دوستمو تنها رفیقم...

رفیق روزای بدم ؛ رفیق تنهاییام ؛ کسی که تو هیچ شرایطی تنهام نذاشت ؛ حتی وقتی که دلشو شکستم؛

حتی وقتی که دلم شکسته بود..

این چند روز بدترین روزای عمرم بودن ، روزایی که به تهش که میرسیدم حداقل رفیقم بود بهم دلگرمی بدم،بود که با گریه هام گریه کنه با خنده هام بخنده ،خنده هامو لبخند کنه ، با همه ی غصه هام بهم امید بده...

هر قدر میخوام بهت دلداری بدم خودم کم وکمتر میارم..

به سلامت

+نوشته شده در شنبه 28 بهمن 1391برچسب:,ساعت12:0توسط حمیده |
من بی تو چه خواهم کرد؟

 

و

فقط خاطره هاست . . .

که چه شیرین و

چه تلخ

 

دست ناخورده به جا می ماند . . .

از این به بعد باید با خاطراتت خودمو خوش کنم..

+نوشته شده در جمعه 27 بهمن 1391برچسب:,ساعت12:54توسط حمیده |
این روز لعنتی هم تموم شد..

+نوشته شده در چهار شنبه 25 بهمن 1391برچسب:,ساعت22:22توسط حمیده |
خدایا تا کی؟؟

حس تلخی مثل غصه کنج سینه ام نشسته

ندارم یه لحظه آروم آخه من قلبم شکسته

آخه من قلبم شکسته

دنبال هوای تازه ام

واسه ی نفس کشیدن

هواهم نا مهربونه سو به من چشماشو بسته

سو به من چشماشو بسته

+نوشته شده در چهار شنبه 25 بهمن 1391برچسب:,ساعت1:8توسط حمیده |
روز عشق

واسه روز ولنتاین دو تا ستاره تقدیمت میکنم

یه ستاره پر بوسه

که دلم بی تو نپوسه

یه ستاره پر امید

واسه هر کی تورو دید

ولنتاینت مبارک عزیزم...

+نوشته شده در سه شنبه 24 بهمن 1391برچسب:,ساعت14:22توسط حمیده |
خدااااااااااااااااااا

+نوشته شده در دو شنبه 23 بهمن 1391برچسب:,ساعت14:48توسط حمیده |
مخاطب خاص

 

این پست رو من سکوت میکنم..

تو برام بنویس...

از هر چی که دلت خواست

از هر چی

.

.

.

 

+نوشته شده در یک شنبه 22 بهمن 1391برچسب:,ساعت22:32توسط حمیده |
چای رفاقت

 

هوا سرد است...

یک استکان چای داغ مهمان من باش ،

کنار پنجره بخار گرفته...

چای رفاقت من همیشه تازه دم است.

 

+نوشته شده در یک شنبه 22 بهمن 1391برچسب:,ساعت19:50توسط حمیده |
شکسپیر

چه دوسم داشته باشی و چه ازم متنفر باشی

در هر دو صورت بهم لطف می کنی

چون اگه دوستم داشته باشی

تو قلبت هستم

و اگه ازم متنفر باشی

تو ذهنتم!

 

 

+نوشته شده در شنبه 21 بهمن 1391برچسب:,ساعت12:20توسط حمیده |
دلتنگتم

بی هیچ مقدمه ای

بی هیچ متنی

بی هیچ شعری

دلتنگتم

دلتنگ

.

.

+نوشته شده در جمعه 20 بهمن 1391برچسب:,ساعت17:47توسط حمیده |
عذاب

 

اومدم همه چی رو فراموش کنم

تو رو

خاطراتت و

هر چی تو خاطرم بود ،

ریختم دور

و گفتم:

یادم تو را فراموش

یه چیزی ته دلم گفت:

یادمه !

+نوشته شده در جمعه 20 بهمن 1391برچسب:,ساعت17:36توسط حمیده |
لعنت

تاریک باد !

خانه ی مردی که

نمی جنگد

برای زنی که دوستش دارد

.

.

+نوشته شده در جمعه 20 بهمن 1391برچسب:,ساعت14:58توسط حمیده |
یک پنجره

 

یک پنجره برای دیدن
یک پنجره برای شنیدن
یک پنجره که مثل حلقه های چاهی
در انتهای خود به قلب زمین می رسد.
و باز می شود؛
بسوی وسعت این مهربانی مکرر آبی رنگ
یک پنجره که دست های کوچک تنهایی را
از بخشش شبانه ی عطر ستاره های کریم
سرشار می کند,
و می شود از آنجا
خورشید را به غربت گل های شمعدانی مهمان کرد.

                                                       یک پنجره برای من کافیست...

+نوشته شده در سه شنبه 17 بهمن 1391برچسب:,ساعت19:51توسط حمیده |
...؟

 

بعضی آدم ها یهو میان

یهو زندگیتو قشنگ می کنن

یهو می شن همه دلخوشیت

یهو می شن دلیل خنده هات

یهو می شن دلیل نفس کشیدنت

بعد همین جوری یهو میرن

یهو آرزوهاتو خراب می کنن

یهو می شن دلیل همه ی غصه هات و همه ی اشکات

بعد یهو می شن سبب بالا نیومدن نفست

چرا ؟؟؟؟؟

+نوشته شده در سه شنبه 17 بهمن 1391برچسب:,ساعت13:51توسط حمیده |
نگاه کن

نگاه کن که غم درون دیده ام

چگونه قطره قطره آب میشود

چگونه سایه ی سیاه سرکشم

اسیر دست آفتاب می شود

نگاه کن

تمام هستیم خراب می شود

شراره ای مرا به کام میکشد

مرا به اوج می برد

مرا به دام می کشد

نگاه کن

تمام آسمان من

پر از شهاب می شود

نگاه کن

من از ستاره سوختم

لبالب از ستارگان تب شدم

چو ماهیان سرخ رنگ ساده دل

ستاره چین برکه های شب شدم

.

.

 

+نوشته شده در چهار شنبه 11 بهمن 1391برچسب:,ساعت18:59توسط حمیده |
خدایا

امیدم را مگیر از من     خدایا   خدایا   خدایا

دل تنگ مرا مشکن     خدایا   خدایا   خدایا

من دور از آشیانم        سر به آسمانم        بی نصیب و خسته

ماندم جدا ز یاران         از بلای طوفان     بال من شکسته

از حریم دلم            رفته رنگ هوس     درد خود به که گویم

     در درون قفس           آه            در درون قفس

    وه که دست قضا       بسته بال مرا       روز و شب ز گلویم

      ناله خیزد و بس          آه             ناله خیزد و بس

میزنم فریاد               هرجه باداباد        وای از این طوفان

                      وای از این بیداد

                          آه

                    وای از این بیداد

+نوشته شده در سه شنبه 10 بهمن 1391برچسب:,ساعت22:4توسط حمیده |
دل من

دل من تنها بود،

دل من هرزه نبود...

دل من عادت داشت که بماند یک جا

به کجا؟

معلوم است به در خانه تو!

دل من عادت داشت،

که بماند آنجا پشت یک پرده توری

که تو هر روز آن را به کنار بزنی,

دل من ساکن دیوار و دری

که تو هر روز از آن میگذری

دل من ساکن دستان تو بود

دل من گوشه ی یک باغچه بود

که تو هر روز به آن مینگری.....

راستی دل من رادیدی؟؟؟

+نوشته شده در سه شنبه 10 بهمن 1391برچسب:,ساعت21:45توسط حمیده |
تاوان

دل از خدا برید و در زمین نشست

صد بار عاشق شد و دلش شکست

به هر طرف نگاه کرد راهش بسته بود

یادش آمد یک روز دل خدا را شکسته بود.......

 

 

+نوشته شده در پنج شنبه 5 بهمن 1391برچسب:,ساعت11:4توسط حمیده |
لحظه ی وداع

چشم من باز گریست ؛

قلب من باز ترک خورد و شکست ،

باز هنگام سفر بود و من از چشمانت میخواندم

که به آسانی از این شهر سفر خواهی کرد

و نخواهی فهمید ؛

بی تو این باغ

پر از پاییز است.

.

.

.

.

+نوشته شده در پنج شنبه 5 بهمن 1391برچسب:,ساعت10:33توسط حمیده |